جنازه را انداخته بودند توی حمام، البته یک روزی حمام بوده، این را از موزاییکهایسفید که چندجا تکهتکه مثل مدال افتخار به سینهدیوار آجری چسبیدهاند و وان آهنی زنگ زده و پوسیدهای که به زور... بیشتر بخوانید
سرو صدایشان حیاط را برداشته بود. اشکان فریاد زنان به دنبال سارا میدوید. ماهان روی پلهها نشسته بود. صدایشان که بلند میشد، سرش را بالا میآورد و تماشایشان میکرد. صدای جیغ سارا را که شنید،... بیشتر بخوانید