انسان به جهنم میرود
اما از جهنم
نه
بهشت
زیر پای مادرم بود
و نه پدرم
بدون آرام بخش خوابش میبُرد
درد
ابدیتر از تمام این حرفها بود
ابدیتر از خدا
که یک روز آمد
و روزی دیگر
صبح زود
بیآنکه چیزی بفهمیم
از کودکی همهمان رفت
هیچ وقت به یاد نمیآورم
همیشه فراموش میکنم
اینکه زنی سالها پیش
روی سینهام خوابید
زنی در سالهای بعد
من را همچون دکمههای پیراهنش
باز میکند
روی تخت میاندازد
سیگار میکشد
و بعد
به دنبال پیراهن تازهای میگردد
تنها باید
قرصهایم را پیدا کنم
شاید خدا
به بهشت رفته است
که جایی برای هیچ کس نیست
تهران. بهمن 1385