بزن هم
آشی که لاشهاش بو بگیرد
قلم شود شعلهاش میان هوای مکدر
کدرم کرده بود ساعتی که کوبید به سینهام
سایهاش سکتهای کشیده شد تا گلو
این دایره چرا میچرخد در آسمان این اتاق
آن دهان چرا بیهوده باز میشود به تکرار
این سایه چه عصیان میکند در امتداد زبان
بگو
بگو دار کدام واژه را بافتهاند
تا آش و لاشِ جهان بشکند پشت پلک
این شعر برای اول بار، در الفما منتشر میشود