شعری از رضا براهنی
دف
دف را بزن! بزن! كه دفیدن به زیر ماه در این نیمه شب، شب دفماهها فریاد فاتحانه ی ارواحِ هایهای و هلهله در تندری ست كه میآید آری، بِدف! تلالوِ فریاد در حوادث شیرین، دفیدنی ست كه میخواهد فرهاد دف را بِدف! كه تندرِ آینده از حقیقت آن دایره، دمیده، دمان است و نیز دمان تر باد! دف در دفِ تنیده و، مه در مهِ رمیده، خدا را بِدف! به دف روحِ آسمان، به دف روحِ من بِدف! شب، بعد از این سكوت نخواهد دید من، بعد از این شب توفانی تا صد هزار سال نخواهم خفت شب را بِدف! دفیدنِ صدها هزار دف! مهتاب را با روح من بِدف! دف خود را رها نكن، تو را به لذت این لحظه میدهم قسم، دفِ خود را رها نكن!
ای كردِ روح! گیسو بلند! قیقاج ــ چشم! ابرو كشیده سوی معجزه ها، معجرِ هوس! خشخاش ــ چشم! خورشید ــ لب! دزدِ هزار آتش، ای قاف! ای قهقهِ گدازه ی مس در تب طلا، دفدفدفِ تنورِ تنم را بدف! دف خود را رها نكن!
سیاره هایِ دف در باغهای چلچله میكوبند دفدفددفددف از این قلم چون چشم تو خون میچكد دفدفددف
یك زن كه در سواحل پولاد میدوید فریاد زد: خدا، خدا، خدا تو چرا آسمان تهران را از یاد برده ای؟ دف صورت طلایی ماه تمام را از آسمان به زن ایثار كرد
دفدفددفددف دفدفددفددف دفدفددفددف
محبوب من! ای آسمان! زنمردِ روح! راز ترنج! خشخاش ــ چشم! دفدفدفِ تنور تنم را بِدف! ای كردِ روح! كركوك را به صولت فریاد خود بكوب، بر كوه قاف! دفدفددف دفدفددف سیمرغ جان، بِدف! دفِ البرز را بدف! دفینه ی ارواحِ سنگ را بیدار كن! البرز را بیدار كن! دفدفددف دفدفددفددف ارواحِ سنگ گشته ی اجداد خواب را بیدار كن! سیمرغ جان! بیداد كن! دفدفددف دفدفددفددف دفدفددفددفددفدف
وقتی كه بر صحاریِ یاقوتی دفدفد فست كه میكوبد طالع شوید بر من و بر شانه های من، ای سینه های دف! دفدفدفست كه میكوبد انگشتِ ارغوان با مشتی از عطر و عسل دفدفدفست دفدفدفست كه میكوبد من ساحلم امواج دفدفدفست كه میكوبد خاكم سمِ ستور دفدفدفست كه میكوبد
روح قدیم قونیه در زیر خاك، آتش گرفته، قونیه بر شانه های خاك، چون ارغوان و لاله دمیده ست دفدفدفست كه میكوبد بر قونیه
آه ای جوان! ای ارموی! ای روحِ دم زدن! دفدفدفست كه میكوبد بر مولوی
بر دشتهای شادِ برشته نوشته است تبریز، شمس را ای ارموی! ای بابِل جوان زبانهای اولین روح قدیم قونیه در زیر خاك، آتش گرفته، قونیه بر شانه های خاك، چون ارغوان و لاله دمیده ست دفدفدفست كه میكوبد بر قونیه
باد از كمركش سبلان میزند اریب و، به دریاچه ای كه بر آن قوم ماد اتراق كرده است، ف