در فصل بنفش هستم که مرگ
از تالارهای آبی میگذرد
تا گیسوانم را
با یاسها و یاسمنها
بیاراید۲
از پنجرهام به آفتاب نگاه میکنم
که خمیازه میکشد. دندانهای
پوسیدهاش را میبینم.
اسم همه میوهها را فراموش میکنم.
۳
مرگ، موسیقی را در خرجینش
میگذارد. میآید بر نیمکتهای
عمومی کنار من مینشیند. میگوید
بتهوون همیشه در فضا جریان دارد.
۴
مرگ میخواهد گلهای سرخ شعرهای
مرا بچیند. میگویم گلها را فراموش
کن ساعتها را بشکن
۵
زمین چون زخمی عمیق بر کهکشان
فرود میآید و من در فصل بنفش
هستم که از پنجرهام به آفتاب
نگاه میکنم
۶
و آفتاب، سپهسالاری خسته
است که از کارزار میگریزد،
همچون پناهگاهی که خود پناه بجوید
۷
نگاه کن:
خاکستر مرا تسخیر میکند
از تالارها بپرس:
تابوت من کجاست
۸
تشنهام، تشنهام
آنسان که پنداری
از نمکزار میگذرم
۹
مرگ برایم شیرقهوه میآورد
میگوید همهی رنگها را تجربه کن
۱۰
شفاف میشوم