رخدادی یکتا در هنر امروز
جمعه یکم خرداد نود و چهار، حدود ساعت نه شب ترافیک سنگینی خیابان شهریار را قفل کرده بود. برای رسیدن به تالار وحدت مجبور شدم از خیر این خیابان بگذرم و از چند خیابان پایینتر ترافیک را دور بزنم و در چند کوچه آنطرفتر از مجهزترین سالن تئاتر و موسیقی ایران، خودروی خود را پارک کنم.
جلوی تالار شلوغ بود. هم اهالی ادب و هنر، هم علاقهمندان به هنر منتظر ورود بودند. درهای تالار با حدود یک ساعت تأخیر نسبت به زمان اعلام شده، در ساعت ده و نیم شب بر روی منتظران باز شد. یک بوم دایرهای بزرگ، یک میز کوچک شیشهای، قوطیهای رنگ، قلممو، کاردک، ابزار نقاشی در یک سو و دو صندلی کوچک در گوشهای دیگر از صحنه.
پس از چند دقیقه، با صدای تشویق تماشاگران دو هنرمند به روی صحنه آمدند: کیوان ساکت با پیراهنی سنتی – بومی و علیرضا مجابی هنرمندی که علاوه بر خلق آثار هنری متفاوت، در انتخاب لباس و خوشپوشی نیز همواره وسواس دارد، با لباسی یکدست سفید و یک دستمالگردن خوشرنگ و البته یک کلاه قرمز جیغ، آنهم کج بر سر.
کیوان ساکت پس از استقرار بر صندلیاش با پوزش از تماشاگران دلیل تأخیر را تحویل دیرهنگام سالن یعنی درست نیم ساعت قبل از برنامه اعلام کرد. همین توضیح کوتاه کافی بود تا تفاوت در اهمیتی که بزرگان هنر برای این برنامه ی منحصر به فرد قائل شده بودند با دیدگاه دست اندرکاران تالار مشخص شود.
پس از توضیح کوتاه کیوان ساکت، هنرنمایی زندهی دو هنرمند آغاز شد. کیوان ساکت زخمه بر تار میزد و علیرضا مجابی رنگ بر بوم. صدای سایش لیسه بر بوم نظمی متفاوت از نظم موسیقایی تار داشت. برخلاف عادت معمول تماشگران تالار وحدت، که همواره یا شاهد فراز و فرود اعضای ارکسترهای موسیقی و یا دیالوگهای هیجانآمیز بازیگران تئاتر بودهاند و گاهگاه صدای تشویق یا خندهشان فضای سالن را پر میکرد، این بار در سکوت کامل منتظر تکمیل اتفاقی بودند که از قبل افتاده و نیفتاده بود. این که بر صحنهی مجهزترین تالار ایران نقاشی و موسیقی همزمان در حضور صدها تماشاگر خلق میشد، اتفاق یکتایی بود که افتاده بود و این که چه بر صحنه و بر بوم نقش میبست، اتفاقی بود که هنوز نیفتاده بود و تا لحظهی آخر چیستیاش غیرقابل پیشبینی بود. با گذشت بیش از نیمساعت از برنامه، حدود هفتاد درصد از تابلو با حرکت یکسان دست علیرضا مجابی و زخمههای تار کیوان ساکت رنگ زمینهی خاص از ترکیب رنگهای سفید و بژ و آبی به خود گرفته بود. اولین حرکت متفاوت دست آقای نقاش با تشویق حاضران همراه شد، حرکتی کمانی که چندین بار با کاردکی شیار دار تکرار شد و در فضای سفید باقی مانده از بوم چند کمان رو به بالا و البته نسبتاً منظم از رد رنگ و لیسه نقش بست. نقشی که در ابتدا معلوم نبود قرار است در کلیت تابلو چه باشد و در انتها نیز نمیشد به طور قطعی به چیستی و پیامش پی پرد. رنگهای آبی، سبز، سفید،طلایی، قهوهای، قرمز و … در هم میپیچیدند و رنگهای بیشتری پدیدار میشدند. رنگ قرمز مثل تعدادی دیگر از آثار علیرضا مجابی کمانهای رو به بالای متفاوت را برجسته کرد و شکل داد تا تبدیل شد به چیزی شبیه بته جقه یا ویرگول و یا شاید چیز دیگری. تابلو با کمک دو دستیار مشکیپوش به روی زمین خوابانده شد و رنگها و نقشهای غیرقطعی تابلو با قلممو شکلهای لابد شکلتری به خود گرفتند. اندکی بعد با قوطی رنگ طلایی گلولههایی درشت به روی تابلوی پاشیده شد و بعد با قلم مو پیچشی موجگون در هر دایره ایجاد شد که البته این پیچش قطعی نبود و با ایستادن تابلو از یک سو به پایین کشیده شد. موجی حاصل از پرتاب یک سنگ در آب ساکن برکهای را تصور کنید که از یک طرف گرفته و کشیده شده یا هر چیز پیچ درپیچ کشیدهای. بعد با یک بطری حاوی رنگ سیاه، خطوط نسبتاً موازی نه لزوماً صافی روی تابلو نقش بست. شرههایی نه چندان استوار که با ضربههای سریع کاردک همان اندک قطعیت استوارشان هم متلاشی میشد. بعد با رنگ آبی عددی نوشته شد و خیلیها مثل من فکر کردند این یعنی تاریخ زدن پای تابلو و پایان کار؛ امّآ وقتی که این اعداد بینظم با خط خوش نقاش بر نقاط مختلفی نقش بست معلوم شد که هنرنمایی هنوز ادامه دارد. و بعد به شکل غافلگیرکنندهای، دوبار کلمهی “عشق” را وارونه در دو سوی تابلو آنهم بدون نقطه و با رنگی نزدیک به رنگ زمینه با خطی که ابداع خودش است نوشت. هر حرکت تازهی نقاش با تشویق حضار همراه میشد. در سوی دیگر صحنه، کیوان ساکت تارش را به سه تار تبدیل کرده بود و گاهی با نگاه به ضربههای تند قلم مو او هم زخمههایش را شتاب میبخشید و حاضران را به تشویق وادار میکرد.
اگرچه در آغاز معلوم بود که کار نقاش نفسگیر است اما در میانههای برنامه صدای نفسنفسزدنهایش با صدای سه تار ساکت در هم آمیخته بود. نقاشِ حالا کمی خسته، گاهی از تابلو فاصله میگرفت تا از نمایی دورتر تابلو را بهتر ببیند و البته در فاصلهی این دوری و نزدیکی نرمشی به دست و انگشتانش بدهد تا معلوم شود اگر بانداژ کامل دست و بازویش نبود، از سرعتش در هنرنمایی کاسته میشد.
علاوه بر اعداد، برخی از حروف الفبا گویی ابجد، مربعهایی با قرمز پررنگ و المانهای دیگرِ نه چندان قابل توصیف نیز بر تابلوی خوابیده نقش بست. بعد المان درشت خط مانندی که شبیه تیغهی بلند یک شمشیر بود و یا شاید الف، ایستادهترین حرف زبان فارسی، از میانهی نماد ظاهراً بته جقهای یا ویرگول شکل، شروع شد و انتهای تیزش در خارج از این المان تمام شد و در حالی که من و شاید افراد دیگری فکر میکردیم مثلاً قرار است تیری در بته جقه جا خوش کند، با ظهور سه نقطهی سفید مربع شکل که خبردار و منظم زیرخط شمشیر مانند به صف شدند، گفتیم زهی خیال باطل. پس از چند بار دو و نزدیک شدن و کار با قلم مو، نقاش بر زمین نشست و حرف میم را با رنگ قرمز نوشت و حتی من که میدانستم امضای «م. آذرفر» با حرف میم شروع میشود مطمئن نبودم که امضا میکند چون دو بار دیگر در طول برنامه فکر کرده بودم که تاریخ و امضا میکند اما حدسم اشتباه بود. در نهایت با امضای نقاش، و بعد ایستادن و شکستن قلم مویش، ساز ساکت هم آرام گرفت و البته صدای تشویق ممتد و ایستادهی حاضرانِ احتمالاً مبهوت بالا!
اگر عدم قطعیت و انتظار و حس پرسش در این که نقاش قرار است بعد از یک نقش چه نقشی بزند نبود، شاید حوصلهی مخاطبان سر میرفت. عدم قطعیتی که نه تنها در طول برنامه، بلکه پس از برنامه ادامه داشت و در تابلوی خلق شده تا ابد ادامه خواهد داشت. عدم قطعیتی که در کنار المان سنتی بتهجقه البته شاید بته جقه- بر و در میان رنگها، المانها، حروف و اعداد قابل تأویل، حاکی از خلق تابلویی کاملن پست مدرن بود. تابلویی متفاوت که در فضا و بستری پست مدرن خلق شد. تصور تأثیر و تأثر صدای قطعی و گوشنواز سازهای سنتی تار و سه تار موسیقیدان چیرهدستی چون کیوان ساکت با عدم قطعیت و انتزاع نقاشی آوانگارد چون علیرضا مجابی بر صحنهی تالاری پر از تماشاگرِ مشتاق و کنجکاو خود فضایی دیگرگونه بود که شاید فقط در عصر پستمدرن رخ دادنش امکانپذیر باشد. اگرچه قبلاً این شکستن مرز بین دو هنر و ایجاد فضایی بینامتنی برای اولین بار توسط همین هنرمند نقاش با ساز پیانوی هانیبالیوسف در فضای باز مجاور موزهی هنرهای معاصر برگزار شده بود، امّا فضای رسمی تالار وحدت و تماشاگران ساکتی که تا آخرین لحظه صبورانه و کنجکاو منتظر افرینش دو هنرمند بودند، خرق عادتی بود که این برنامه را جسورانهتر کرده بود. جسارتی که استاد عباس مشهدیزاده نقاش و مجسمهساز مطرح و پیشکسوت در پایان برنامه با حضور بر روی صحنه آن را به نیکی ستود. جسارت و شجاعتی که یک نقاش از خلوت خود خارج، و در مقابل چنین جمعیتی آنهم بداهه و در مواجهه با هنری دیگر ، اثر خود را بیافریند.علاوه بر استاد مشهدیزاده حضور چهرههایی چون دکتر جواد مجابی، بهزاد شیشهگران، احمد مرشدلو، محمدعلی بهمنی، پوران درخشنده، مجتبا ویسی، مسعود آبپرور، دانیال حکیمی، بکتاش آبتین، رضا فیاضی، امیرکاوه آهنین جان، علی عبداللهی، حاکی از اهمیت و یکتایی این پرفورمنس بود. علاوه بر حضور و انتظار این بزرگان، حضور کودکان و نوجوانان مثل دختربچه خردسالی که در صندلی کناری من نشسته بود و علیرغم سردرد و توصیه مادرش به خروج از سالن برای استراحت و کاهش سردرد، مشتاقانه و مصرانه تا انتهای برنامه منتظر پایان کار نقاش بود، نویدبخش اتفاقات متفاوتی از این دست در آیندهی هنر این مرز و بوم است. که آغازش با نام رنگاهنگ گره خورده است.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
Δ
تمامی حقوق برای نشریه الفما و استودیو خلاقیت و ارتباطات بصری ویرا (www.veeradesign.com) محفوظ است . هرگونه استفاده از محتوی سایت: متن ها، تصاویر، آثار هنری فقط با اجازه رسمی از الفما و صاحب اثر مقدور است.