شعری از میثم متاجی
باد که می وزد
دانه های سرگردان را
روی صورتم
لای چروک ها می کارد
و این نم شمال
این نم شور
جوانه ها را به آمدن تشویق می کند.
دارم کم کم پیر می شوم
چیزهایی از شناسنامه ام
پاک خواهد شد
عشق ناب ترین آنهاست
که هیچ کسی
عاشق پرستوی بهار نمی شود
چرا که تشویش مهاجرت
از وابستگی می کاهد.
از عاشق شدن می ترسم
مثل رودخانه ی فراموش شده در تابستان
که نمی تواند عطش ریشه ها را نمناک کند.
هر روز از خانه بیرون می زنم
به ملاقات کسانی می روم
که هر کدام شان
تکه ای از جوانی ام را
در خانه های شان بزرگ میکنند.
هیچ آفتابی نمی تواند آنقدر بماند
تا سیاهی از راه نرسد
ای مازندران شرجی
وقتی که زنده ام
روی صورتم نهال می کاری
بگو اگر بمیرم
با من چه می کنی؟
با صداهایی که در اطراف من است.
مردم به من نگاه می کنند
به رودخانه ی صورتم
جز من همه می دانند
که صدای پرستوها
از شاخه های لب و دهان من
بلند می شود.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
Δ
تمامی حقوق برای نشریه الفما و استودیو خلاقیت و ارتباطات بصری ویرا (www.veeradesign.com) محفوظ است . هرگونه استفاده از محتوی سایت: متن ها، تصاویر، آثار هنری فقط با اجازه رسمی از الفما و صاحب اثر مقدور است.