برای مازیار رضوانی
باد که میوزد دانههای سرگردان را روی صورتم لای چروکها میکارد و این نم شمال این نم شور جوانهها را به آمدن تشویق میکند. دارم کم کم پیر میشود چیزهایی از شناسنامه پاک خواهد شد عشق نابترین آنهاست که هیچ کسی عاشق پرستوی بهار نمیشود چرا که تشویش مهاجرت از وابستگی میکاهد. دارم کم کم پیر میشوم از عاشق شدن میترسم مثل رودخانهی فراموش شده در تابستان که نمیتواند عطش ریشه ها را نمناک کند. هر روز از خانه بیرون میزنم به ملاقات کسانی میروم که هر کدام شان تکهای از جوانیام را در خناههای شان بزرگ میکند. هیچ آفتابی نمیتواند آنقدر بماند تا سیاهی از راه نرسد.
ای مازندران شرجی وقتی که زندهام روی صورتم نهال میکاری بگو اگر بمیرم با من چه میکنی؟ با صداهایی اطراف من است. مردم به من نگاه میکنند به رودخانهی صورتم جز من همه میدانند که صدای پرستوها از شاخههای لب و دهان من بلند میشود.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
Δ
تمامی حقوق برای نشریه الفما و استودیو خلاقیت و ارتباطات بصری ویرا (www.veeradesign.com) محفوظ است . هرگونه استفاده از محتوی سایت: متن ها، تصاویر، آثار هنری فقط با اجازه رسمی از الفما و صاحب اثر مقدور است.