سلام و ای همهی ترسهایِ گشنگی از من دور سلام و ای همهی ترسهایِ تشنگی از من دور سلامها به همان ها که خم شده بودند گم شده بودند لباسهایِ به بیرون به تو میآیند لیز میخوری به یکی دیگر از پلهها و صاف میافتی لباسهایِ زیادی گنجههای ساکتِ پنهانی که پشتِ پوستها سئوال میکنم و نمیگویم لخت آن جهت که نشسته آن طرف که شکسته نگاه کن به خانه آمده یا هست مترو توی واگنِ مردانه است تاکسی کنارِ دستِ خودم شب توی ِچراغ خواب نگاه کن به خانه آمده یا هست سئوال میکنم و لخت پرخاش میکشد: به من چه که حرصِ تو را بخورم به من چه که ناخنِ تو را بجوم سلامها و به آنها که گم شده بودند لباسهایِ تو تنشان بود و شیرها رودِ خزر دریاچهی عمان لیمویِ عمانی زیرِ آتشِ آبی قل میزد چشم را خوبیِ ما این است استخوان که دور نمیریزیم تویِ گلو لایِ کلامات درزِ شبکیات هر چقدر رکیک هم چال میکنیم هرشب به واحدِ فقرات سلام و ای همهی ترسهایِ گشنگی از من دور سلام و ای همهی ترسهایِ تشنگی از من دور از استخوانهایِ گم شده چه خبر از استخوانهایِ خم شده چه خبر
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
Δ
تمامی حقوق برای نشریه الفما و استودیو خلاقیت و ارتباطات بصری ویرا (www.veeradesign.com) محفوظ است . هرگونه استفاده از محتوی سایت: متن ها، تصاویر، آثار هنری فقط با اجازه رسمی از الفما و صاحب اثر مقدور است.