نیامد | با صدای رضا براهنی
شتاب کردم که آفتاب بیاید نیامد دویدم از پیِ دیوانهای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریخت که آفتاب بیاید نیامد به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند که آفتاب بیاید نیامد چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم، دریدم شبانه روز دریدم، دریدم که آفتاب بیاید نیامد چه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگش چو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید نیامد کشیدهها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو چو آمدم به خیابان دو گونه را چُنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید نیامد اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچههای جهان را ولی گریستن نتوانستم نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم که آفتاب بیاید نیامد
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
Δ
تمامی حقوق برای نشریه الفما و استودیو خلاقیت و ارتباطات بصری ویرا (www.veeradesign.com) محفوظ است . هرگونه استفاده از محتوی سایت: متن ها، تصاویر، آثار هنری فقط با اجازه رسمی از الفما و صاحب اثر مقدور است.