” او” اول خودش را نديدم. ايستادنش را ديدم. شناختمش! كيوسك روزنامه فروشي برخيابان شريعتي. مي خواستم سيگار بخرم. زده بودم كنار. ديدمش ، پياده نشدم. خود امير بود. تنها او مي توانست،... بیشتر بخوانید
“حالا خونه تاشب بوی خطی های ونک- تجریش رومی ده!” این را، بدون آنکه برگردم ونگاهش کنم،می گویم و هود را روشن میکنم، لای پنجره راهم باز میکنم تا بوی سیگار نازنین درآشپزخانه نماند... بیشتر بخوانید